تقدیم به پدر بزرگوارم سرهنگ حسین حسیبی فرماندهی وقت تیپ ۴ و رییس ستاد لشکر ۹۲ زرهی اهواز در دوران ۸ سال دفاع مقدس با بیش از ۷۲ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی
نکته بسیار مهم
با احترام، از آنجا که نمایش این پست با زمزمه هایی از سوی برخی همراه بوده، لذا ذکر نکات زیر ضروری است:
۱- پدر اینجانب هرگز به خاطر حضورش در مناطق عملیاتی (بیش از ۷۲ ماه) پرونده ای را جهت کسب امتیاز برای خود و اعضای خانواده اش نگشود.
۲- نه اینجانب و نه هیچ یک از اعضای خانواده هرگز از هیچ گونه سهمیه ای برای استخدام و یا قبولی در کنکور استفاده نکرده ایم
اوایل اسفندماه 1359 سرهنگ حسیبی به عنوان فرمانده جدید گردان 145 تیپ 3 معرفی شد و سرهنگ خوشنامی رفت. فرمانده جدید افسری بسیار مهربان، جدی، با دقت و دقیق بود. از همان ابتدا با ابتکار عمل گردان را در دست گرفت. به زودی با او مانوس شدیم.
هوفل جای بسیار خطرناکی بود، اما به همه خیلی خوش می گذشت. من آنجا را دوست داشتم زیرا از آب و هوا و طبیعت مورد علاقه من برخوردار بود. یک طرف دشتی بی انتها تا دامنه ارتفاعات الله اکبر قرار داشت و در سمت چپ خاک ریز و طرف دیگر آن رودخانه خروشان کرخه جاری بود که حاشیه آنرا نیز نیزارها پوشانده بودند. آن طرف رودخانه عراقی ها موضع گرفته بودند تا چشم می دید جنگل نخل های بلندی بود که نشان از سرسبزی و خرمی شهر سوسنگرد داشت که آن وقت در تصرف نیروهای عراقی بود (کربلای سوسنگرد شهر عاشقان شهادت و یاد آور حماسه سردار عارف دکتر چمران و تیمسار سرلشکر فلاحی).
نیمه دوم فروردین ماه سال 60 کم کم شایعه حمله به کوه های الله اکبر قوت می گرفت. به دستور سرهنگ حسیبی مامور شدم محلی را برای تشکیل بهداری گردان انتخاب کنم. سرهنگ حسیبی خیلی با من مانوس بود و هر گاه تنها میشد با تلفن قورباغه ای زنگ میزد و از من می خواست پیش او بروم تا با هم صحبت کنیم.
کم کم شناسایی ها شروع شد. سرهنگ حسیبی هر روز به اتفاق فرماندهان برای شناسایی می رفتند و شب بر میگشتند و گزارش میدادند که مثلاً امروز عراق چند تانک اضافه نموده یا چه تغییراتی ایجاد کرده است. ما هم به دقت گوش می دادیم و یادداشت می کردیم. جلسات هماهنگی مکرر برگزار میشد و فرمانده گردان نکات لازم را مرتب گوشزد و یادآوری می کرد.
گاهی هم همراه او به شناسایی میرفتم و تا نزدیک عراقی ها پیش میرفتیم. یک روز که به همراه سرهنگ حسیبی به شناسایی رفتم وضعیت جاده، مسیر حمله، مسیر برگشت و برگرداندن مجروحان را شناسایی کردم. مسیر پر از شن و ماسه بود.
با نزدیک شدن ساعت حمله دلهره و اضطراب افراد بیشتر می شد. زیرا دشمن بعثی هشت ماه در ارتفاعات الله اکبر و شیارهای آن مواضعش را محکم و پدافندها را آماده کرده بود. پدافندهای دشمن به انواع موشک های مالیوتکا، کاتیوشا و حتی موشک میلان تجهیز شده بود. در عمق نگاه همه بچه ها شادی و امید به پیروزی موج می زد. روحیه ها بسیار خوب بود. همه از ته دل خوشحال بودند. من هم خوشحال بودم زیرا می دانستم به حمله سرنوشت سازی دست خواهیم زد و ارتفاعاتی از میهن اسلامیمان را که روزی با آن همه مقاومت و سختی از دست داده بودیم باز پس می گیریم. از اینها گذشته وضعیت جبهه ها از حالت رکود و سکونی که مدتها بر آن سایه افکنده بود خارج میشد.
حمله شب سی و یکم اردیبهشت ماه 1360 بود. همانند شب عاشورا همه عجیب با یکدیگر صمیمی شده بودند. بچه ها همدیگر را میبوئیدند و می بوسیدند و زیر لب زمزمه می کردند "الهی عظم البلا و برح الخفا..."
ساعت 3 و 30 دقیقه بامداد بود. همه داشتند آماده می شدند. دو رکعت نماز خواندم. تقریباً ساعت 3 و 45 دقیقه سکوت شب یکباره شکسته شد. انگار زلزله شده بود. آتش تهیه توپخانه آغاز شده بود. غرش رعد آسای توپ ها یک لحظه متوقف نمی شد. منورها آسمان را نور باران کرده بود و هوای تاریک مثل روز روشن شده بود. بی سیم ها بکار افتاده بود. گروه چریکی داشت زیر آتش تهیه تلاش می کرد. بچه های مهندسی داشتند معبری را از داخل میدان مین باز می کردند تا گروه چریکی بتواند از آن عبور کند و به دشمن بعثی حمله کند. دو نفر با انفجار مین به هوا بلند شدند و بدن هایشان تکه تکه شد و فنا فی الله شدند... (در زمان تایپ این قسمت از شدت تاثر مکثی طولانی داشتم، پیمان حسیبی)
با اینکه بچه ها این صحنه ها را می دیدند اما خیلی جدی تر و مصمم تر جلو می رفتند. خدایا این چه روحیه ای بود!
پس از درگیری های سنگین حمله سبک تر و آتش ها کمتر شده بود. گاهی گوشه و کنار صدای شلیک گلوله ای به گوش می رسید. به بالای تپه های الله اکبر رفتم، همان جایی که یک روز عراقی ها وحشیانه به ما حمله کردند. یاد لحظه ای افتادم که هیچ نداشتیم و گریه ام گرفته بود. دو گریه در زندگی برای من خاطره انگیز شد؛ یکی هنگام از دست دادن ارتفاعات الله اکبر و دیگری هنگام باز پس گیری آن. چه شیرین بود گریه دوم. خاک وطن و میهن عزیز را آزاد کرده بودیم. آنجا دقیقاً فهمیدم که "حب الوطن من الایمان" یعنی چه.
جناب سرهنگ حسیبی فرمانده عملیات را دیدم. انصافاً خوب گردان را رهبری و هدایت کرده بود. من شاهد بودم که چقدر با مهارت و تاکتیک صحیح عمل می کرد. وقتی دیدمش او را بغل کردم. او خاک آلود بود و من علاوه بر خاک، خون آلود هم بودم اما در آن موقعیت اهمیت نمی دادم که لباسم خونی است. به او گفتم به عنوان یک هموطن ایرانی به شما تبریک می گویم و از فرماندهی خوب شما برای پس گرفتن خاک میهن متشکرم. او گفت: "البته تو هم بودی و نقش داشتی، من هم از تو سپاسگزارم". سپس گفت: "به عنوان افسر بهداری گردان فکری به حال جنازه های عراقی که همه جا افتاده اند بکن تا بهداشت منطقه به خطر نیفتد". بنابراین قرار شد تا غروب نسبت به پاک سازی منطقه اقدام کنیم.
بر گرفته از خاطرات امیر سرتیپ غلامحسین دربندی از مسئولین بلند پایه حال حاضر طرح کاروانهای راهیان نور
کتاب بوی گل مریم، انتشارات عرشان، ۱۳۸۳، هیات معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی.

سرهنگ حسیبی فرمانده گردان ۱۴۵ پیاده زرهی تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی
قبل از شروع حمله به ارتفاعات الله اکبر

سرهنگ حسیبی به اتفاق شهید سرتیپ سعدالله زروانی در یک ماموریت شناسایی
قبل از عملیات الله اکبر

سرهنگ حسیبی به اتفاق امیر سرتیپ دربندی در خط مقدم جبهه عملیات بیت المقدس
منطقه پاسگاه زید همراه نفرات امدادی خط مقدم

اولین گروه از اسرای عراقی تحت حفاظت پرسنل گردان ۱۴۵
در حال خروج از منطقه عملیاتی الله اکبر ساعت ۳۰/۴ صبح ۳۱/۲/۱۳۶۰

مصاحبه سرهنگ حسیبی فرمانده عملیات آزاد سازی ارتفاعات الله اکبر
با خبرنگار تلویزیون بعد از عملیات پیروزمندانه الله اکبر

جمعی از رزمندگان گردان ۱۴۵ به اتفاق سرهنگ حسیبی و شهید سرلشکر نیاکی
فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز

سرهنگ حسیبی و شهید احمد دخت
هوفل ۲ شمال سوسنگرد

یک موضع پدافند هوایی عراق در منطقه الله اکبر که به تصرف
رزمندگان گردان ۱۴۵ درآمد

تانک منهدم شده عراقی در جریان فتح ارتفاعات الله اکبر

برادرم و من!
در بازدید از تانکهای عراقی به غنیمت گرفته شده در منطقه عملیاتی الله اکبر
زمانی که برای دیدار پدرم عازم منطقه شده بودیم
خرداد ۱۳۶۰

سرهنگ حسیبی در عملیات رمضان، کانال ماهی گیری عراق در شرق بصره ۲۳/۴/۶۱

سرهنگ حسیبی و امیر سرتیپ دربندی
پاسگاه فرماندهی گردان ۱۴۵ در هوفل ۲

سرهنگ حسیبی فرمانده تیپ ۴ به اتفاق شهید سرلشگر حسن اقارب پرست
جزیره مجنون، پاسگاه فرماندهی گردان ۱۵۱ تیپ ۴ لشکر ۹۲ زرهی اهواز
در یک جلسه بحث و تبادل نظر در سال ۱۳۶۳

سرهنگ حسیبی، مرحله دوم عملیات بیت المقدس ۱۰/۲/۱۳۶۱
فرمانده تیپ پیاده عراق که به اسارت رزمندگان شجاع تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی درآمد
و تمام نفرات این یگان دشمن که در صحنه بودند اسیر شدند

سرهنگ حسیبی فرمانده تیپ ۴ به اتفاق جمعی از فرماندهان شجاع سپاه اهواز و ارتش
در پاسگاه فرماندهی تیپ ۴ لشکر ۹۲ زرهی اهواز، جزیره مجنون سال ۱۳۶۴
به فرموده امام راحلمان ارتشی و سپاهی، یک لشکر الهی

سرهنگ حسیبی فرمانده تیپ ۴ به اتفاق حجت الاسلام و المسلمین شیر خدایی
و جمعی از پرسنل شجاع تیپ ۴ در منطقه حسینیه

پدرم و من
سه روز پس از آزادی خرمشهر قهرمان
زمانی که برای دیدار پدر عازم منطقه شده بودم

دیدار جمعی از فرماندهان ارتش با حضرت آیت الله سید علی شفیعی

سرهنگ حسیبی به اتفاق ستوان دوم مهندس کشمیری
تاریخ ۲۸/۲/۱۳۶۰ منطقه پراکندگی قبل از باز پس گیری ارتفاعات الله اکبر
و پس از ۳۰ سال دو همرزم قدیمی در کنار یکدیگر
پدرم به اتفاق امیر سرتیپ دربندی
زمانی که برای دیدار پدر عزیزم به منزل ایشان آمده بودند این عکس را به یادگار گرفتم