زمستان

 

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است.

                                                                               مهدی اخوان ثالث خطاب به احمد شاملو

احترام به قانون، گم شده جامعه

بسياري ازافراد جامعه، بدليل عدم آموزش اصولي و تربيت غلط ، به قانون شكني و بي نظمي عادت كرده، و ترك اين عادت زشت و مخرب، برايشان سخت و غير ممكن مي باشد. آنچه كه امروز! در كمال ناباوري، بيش از فحشاء و اعتياد به مواد افيوني و مخدر، جامعه را بشدت تهديد كرده؛ و بسوي سقوط و ناهنجاري پيش مي برد؛ اعتياد به قانون گريزي و دروغ مي باشد. در تفكر بسياري ازافراد جامعه؛ قانون، براي شكستن؛ و نظم، براي از بين بردن، تدوين و ايجاد شده است. تسليم و شكسته شدن قانون، در مقابل تصميم و عملكرد قانون شكنان، فاجعه تلخ غير قابل تحمل و باوري مي باشد؛ كه عواقب غير قابل جبران آن، در آينده، نمود بيشتري پيدا خواهد كرد. مسلماني! كه دروغ بگويد و تظاهر بكند؛ و مظلومي! كه بدون اعتراض، ظلم را تحمل بكند؛ قانون اسلام را شكسته است! مديري! كه بدون داشتن صلاحيت و تخصص و تجربه و شايستگي مدير شود؛ قانون مديريت را شكسته است! مسئولي! كه با روش و عملكرد خود، باعث بروز بي عدالتي و ايجاد فاصله طبقاتي گردد؛ قانون اساسي را شكسته است! راننده اي! كه از چراغ قرمز مي گذرد؛ در محل غير مجاز توقف مي كند؛ و شب هنگام بوق مي زند؛ قانون راهنمايي و رانندگي را شكسته است!سرمايه داري! كه توليد نمي كند؛ تاجري! كه ربا مي گيرد؛ و كاسبي! كه كم و گران مي فروشد؛ قانون تجارت را شكسته است! دزدي! كه مي دزدد؛ قاتلي! كه مي كشد؛ حقه بازي! كـه فريب مي دهد؛ وشرخري! كـه نعره مي كشد؛ قانون مدني را شكسته است! كارفرمايي كه كارگر را برده مي بيند، و كارگـري! كه با وجـدان و دقت، براي كيفيت و رشد توليد كار نمي كند؛ قانون كار را شكسته است! مادري! كه شير و مهر مادري را از فرزندش دريغ كند؛ و پدري! كه نتواند محيط مناسب و رفاه نسبي براي خانواده فراهم كند؛ قانون خانواده را شكسته است! كارمندي! كه ديرمي آيد و زود مي رود؛ وبدون رشوه و رابطه، براي كسي كار انجام نمي دهد؛ قانون اداري را شكسته است! دولتي!كه نتواند؛ حقوق كارمندانش را براي رسيدن به حداقل خواست و نيازها، تامين كند؛ قانون حكومت را شكسته است! نويسنده؛ روزنامه نگار؛ و خبرنگاري! كه بخاطر منفعت و شهرت، دروغ بنويسد؛ و اسير مصلحت، حقيقت را ننويسد؛ حرمت قلم و قانون مطبوعات را شكسته است! انساني!كه نتواند اصول انسانيت را پاس بدارد؛ و با محبت، به انسانها عشق نورزد؛ قانون انسانيت را شكسته است!

و اينهمه قانون شكني و قانون گريزي، و به سخره گرفتن حرمت قانون؛ نتيجه بي اعتنايي و بي توجهي جامعه، به قانوني مي باشد؛ كه نبود و اجرا نشدن آن، آرامش و توسعه و امنيت را از زندگي و جامعه و كشور مي گيرد. قانون شكنان! تا آن زمان كه بر عليه مصلحت، و خلاف ميل و منفعتشان، قانوني شكسته نشود؛ با بي اعتنايي، به قانون، با ديدگاه شكستن نگاه مي كنند؛ و قانوني را مي خواهند و مي شناسند؛ كه به نفع و برعليه زيان خود، و بر ضد سود دشمن و مخالفشان بكاررود. آزادي وعـدالت؛ تنها در قالب نظـم و قانـون، معنا و مفهوم پيدا مي كند؛ و بدون وجود و حاكميت قاطع و مطلق قانـون،هرج و مرج؛ تبعيض و بي عدالتي؛ و ظلم و ستم؛ جاي آزادي وعدالت وعشق و محبت را مي گيرد داد گستري و نيروي انتظامي، با تمام نيرو و امكانات؛ بدون وجود قضات زبده قانون شناس، و ماموران نخبه قانون گرا؛ و توجه و تاكيد سازمانهاي فرهنگي و آموزشي، به قانون پروري و قانون گرايي و آموزش قانون ونظم، نمي توانند؛ حركت اساسي و اصولي در راستاي ايجاد عدالت، نظم، و ترويج قانون گرايي؛ در جامعه ايجاد كنند. وقتي دركمال ناباوري، پول ورابطـه، ضابطـه و قانـون جامعه مي شود؛ اين قانون پرورده افكار خود محور و خود خواه و خودبين و خود پرست؛ در انحصار منفعت و زيادت طلبي ناشايستگاني در مي آيد؛ كه قانون نا نوشته و با كاربرد خـود را مي بينند، و ديكته و اجرا مي كنند. امروز ، جامعه پول محور و رابطه گرا؛ در هر قدم، و با هرنگاه، به نوعي شاهد قانون شكني؛ قانون گريزي؛ قانون ستيزي؛ و بي حرمتي قانون مي باشد؛ و بدون اعتراض و تعمق، با بي تفاوتي و بي خيالي، در قبال قانون شكني و قانون گريزي، فقط سكوت مي كند.

فرارازقانون وعدم توجه و احترام به قانون، شكستن قانون است؛ و اين براي انسانهايي كه بدليل شيوه تربيت و آموزش، قانون گريزي را قانون شكني و خطا و گناه نمي دانند؛ غير قابل قبول و باور است.

جامعه اسلامي؛ جامعه انساني؛ جامعه مدني ؛ جامعه رها شده، قدرت سالار و بي بند و بار نيست؛ جامعه قانون و نظم است. و قدرت و آزادي و عدالت، تنها در سايه فرهنگ و محور تربيت و پناه قانون است؛ كه معنا و مفهوم پيدا مي كند.

شهروندي! كه با خود خواهي و غرور، بدون توجه به مردم، كوچه و خيابان شهر را كثيف مي كند؛ و به زيبايي و پاكي و بهداشت نمي انديشد. قانون شكن است!

شهرداري! كه با توجه به نياز جامعه، خيابان، و پاركينگ، و پارك، و محل مطالعه نمي سازد. قانون شكن است!

معلمي! كه اسير فقـرو جهـل، خوب آموزش نمي دهد؛ بد پرورش مي دهد؛ و به اخلاق و اصلاح و تربيت، دركنار آمـوزش نمي انديشد. دانش آموزي! كـه بـه آمـوزش معلــم توجـه نمي كند؛ نمي خواند؛ نمي پرسد؛ و در امتحان تقلب مي كند. قانون شكن است!

دانشجويي!كه تحقيق و مطالعه نمي كند؛  تنها درجستجوي كسب مدرك و يافتن شغل است. قانون شكن است!

ماموري! كه با اهمال و قصور و بي توجهي، چشم بر خطا و خلاف و گناه مي بندد. قانون شكن است!

رئيسي! كه اقوام و آشنايان خود را بدون ضابطه و رعايت اصول شايسته سالاري؛ به كار مي گمارد. قانون شكن است!

وزيري! كه نمي تواند و نمي خواهد؛ قانون را در وزارتخانه و زير مجموعه اجرا كند. قانون شكن است! نماينده اي! كه نمي تواند و نمي خواهد، به خواست مردم بيانديشد؛ و قانوني براي اجراي قانون، وضع و تصويب كند. قانون شكن است!

استانداري!كه نمي تواند، و بدليل عدم شناخت قادر نيست؛ مديران قانون گرا را انتخاب، و به كار بگمارد. قانون شكن است!

فرمانداري!كه به خواست حزب مي انديشد؛ و به خواست مردم توجه نمي كند. قانون شكن است!

كارخانه داري!كه ماليات نمي پردازد؛ تاجري! كه ريا معامله مي كند؛ دلالي! كه دروغ مي فروشد؛ پزشكـي!كه با دقت و حوصله، بيماررا معاينه و درمان نمي كند؛ جراحي! كه زير ميزي مي گيرد؛ پرستاري! كه به بيمار توجه نمي كند، قانون شكن است!

پيشنمازي! كه در نماز، به غير خدا مي انديشد؛ زائري!كه در حج، به بازارمي نگرد. قانون شكن است!

قضاوتگري! كه بدون شناخت جرم و علت؛ با معلول برخورد، ومجرم را مجازات مي كند. قانون شكن است!

عدالت، عدالت است؛ هر چند كه نباشد؛ و قانون، قانـون است؛ هر چند كه اجرا نشود. براي حاكميت قانون؛ بايد نخبگان جامعه، با شناخت كامل و آگاهانه از قانون، و آموزش اصولي قانون براي همه؛ همه براي قانون؛ مامور و مجري قانون شوند. براي ايجاد جامعه پاك و قانونمند؛ بهتر است كه درصد مهمي از نيرو و بودجه و امكانات دولت و سازمانها؛ بجاي هزينه شدن در تبليغات بي فايده، و اجراي برنامه هاي تشريفاتي، وبرگزاري همايشهاي مختلف پرهزينه؛ با دقت و برنامه ريزي صحيح و اصولي، درتغيير فضا وسيستم آموزش وپرورش، فرهنگ و ارشاد، و نيروي انتظامي هزينه و صرف شود. تا يا فرهنگيان و معلمين و هنرمندان مامور شوند؛ يا مامورين، فرهنگي و معلم و هنرمند! قبل از مهار آبهاي سرگردان و سد سازي براي دربند كشيدن آب؛ بايد سدي در مقابل تهاجم فرهنگي و سرگرداني نسل جوان، و قانون شكني موجود در جامعه ايجاد شود. سرداران و معماران و مهندسين و كارگزاران سياسي و فرهنگي و ديني، بايد در فكر نقشه و ساخت بنياد و بنيانهاي فرهنگي و ديني باشند؛ كه بتواند، بيش و بهتر از نفت و گاز و معدن و بمب هسته اي، براي جامعه و كشور، مفيد و كارساز و راهبرباشد. امروز جامعه قبل از نان و آب و برق و گاز و تلفن و شغل ومسكن و آزادي و عدالت، به قانون نياز دارد؛ چرا كه قانون؛ براي جامعه، بطور منطقي و اصولي، همه چيز خواهد ساخت. اگر قانون حاكم باشد! فقر و بي عدالتي، تبعيض و رابطه، گراني و بيكاري، نيز از بين خواهد رفت؛ اعتياد و فحشاء و خلاف، محدود و محصور خواهد شد؛ كاخها درمقابل كوخها ساخته نخواهد شد، و نادارها، جايگاهي شايسته شان و منزلت خود پيدا خواهند كرد. فاصله بين دولت و ملت؛ اينك رواج بي قانوني و قانون گريزي مي باشد؛ و اين فاصله، بايد، با حاكميت قانون؛ از بين برود. راه وفاق و همدلي و همراهي در جامعه، از قانون مي گذرد؛ و اين بدون قانون گرايي مردم، و مسئولين ممكن نيست.

منبع مرجع دانشجویان ایران

 

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک باد

   

ای زن به تو از فاطمه اینگونه پیام است    ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

 سلام و درود خدا بر شیر زن ترین زنان عالم حضرت فاطمه زهرا (س) ام ابیها، اعجاز خلقت؛ هم او که با پیام ولایت مداری سفاکان دوران خود را رسوا نمود

این روز مقدس را به تمامی زنان و مادران میهن تبریک و تهنیت می گویم

فلسفه


 

امتحان پایانی فلسفه بود. استاد فقط یک سوال برای دانشجویان مطرح کرده بود. سوال این بود:

"شما چگونه می توانید من را متقاعد کنید که صندلی جلوی شما نامرئی است؟"

تقریبا یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه امتحان بنویسند، به غیر از یک دانشجوی تنبل که تنها ۵ ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد !
چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را به آنها داد، آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره ی کلاس را گرفته بود !!
او در جواب نوشته بود:

          "کدام صندلی؟"

پیام اخلاقی: مسائل ساده رو پیچیده نکنین !!

عکس های بازدید از سایت تثبیت شن

 

ضمن پوزش از تاخیر بوجود آمده، بنا به دلایلی!!! از دانشجوی عزیزم مهندس احمد جلیلیان خواهش کردم تا زحمت درج تصاویر مربوط به بازدید علمی از سایت تثبیت شن های روان منطقه دشت آزادگان را در وبلاگ خودش تقبل کند. علاقه مندان می توانند تصاویر مربوطه را از طریق لینک زیر مشاهده نمایند.

لطفاً برای مشاهده تصاویر اینجا کلیک کنید

 

سپاس

 

بدینوسیله بر خود واجب می دانم از تمام دانشجویان عزیزم که در انتخاب استاد برتر برای سومین بار در طی چهار سال گذشته این حقیر را مشمول لطف خود نمودند تشکر نموده و برای تمامی این عزیزانم بهترین ها را از درگاه ایزد متعال مسئلت دارم  .

کلاه فروش

 

 روزی کلاه فروشی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید. وقتی بیدار شد متوجه شدکه کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.در حال فکر کردن سرش را خاراند ودید که میمون ها همین کارراکردند. اوکلاه راازسرش برداشت ودید که میمون ها هم ازاوتقلید کردند. به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد.میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد وروانه شهر شد.

 سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش را تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیر درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد.میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش رابرروی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه را از سرش برداشت ودر گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.

 

عشق بورزید تا به شما عشق بورزند


روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می کنم».

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»
 


روز معلم گرامی باد

  

ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم

معلم عزیزم روزت مبارک . . .

 روز معلم را به تمامی معلمین عزیز به ویژه مادر مهربانم معلم بازنشسته

سرکار خانم لایقیان تبریک گفته و بر دست ایشان بوسه می زنم

 

فتح کوه های الله اکبر، اولین حماسه ارتش اسلام در دوران دفاع مقدس

تقدیم به پدر بزرگوارم سرهنگ حسین حسیبی فرماندهی وقت تیپ ۴ و رییس ستاد لشکر ۹۲ زرهی اهواز در دوران ۸ سال دفاع مقدس با بیش از ۷۲ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی

نکته بسیار مهم

با احترام، از آنجا که نمایش این پست با زمزمه هایی از سوی برخی همراه بوده، لذا ذکر نکات زیر ضروری است:

۱- پدر اینجانب هرگز به خاطر حضورش در مناطق عملیاتی (بیش از ۷۲ ماه) پرونده ای را جهت کسب امتیاز برای خود و اعضای خانواده اش نگشود.

۲- نه اینجانب و نه هیچ یک از اعضای خانواده هرگز از هیچ گونه سهمیه ای برای استخدام و یا قبولی در کنکور استفاده نکرده ایم

اوایل اسفندماه 1359 سرهنگ حسیبی به عنوان فرمانده جدید گردان 145 تیپ 3 معرفی شد و سرهنگ خوشنامی رفت. فرمانده جدید افسری بسیار مهربان، جدی، با دقت و دقیق بود. از همان ابتدا با ابتکار عمل گردان را در دست گرفت. به زودی با او مانوس شدیم.

هوفل جای بسیار خطرناکی بود، اما به همه خیلی خوش می گذشت. من آنجا را دوست داشتم زیرا از آب و هوا  و طبیعت مورد علاقه من برخوردار بود. یک طرف دشتی بی انتها تا دامنه ارتفاعات الله اکبر قرار داشت و در سمت چپ خاک ریز و طرف دیگر آن رودخانه خروشان کرخه جاری بود که حاشیه آنرا نیز نیزارها پوشانده بودند. آن طرف رودخانه عراقی ها موضع گرفته بودند تا چشم می دید جنگل نخل های بلندی بود که نشان از سرسبزی و خرمی شهر سوسنگرد داشت که آن وقت در تصرف نیروهای عراقی بود (کربلای سوسنگرد شهر عاشقان شهادت و یاد آور حماسه سردار عارف دکتر چمران و تیمسار سرلشکر فلاحی).

نیمه دوم فروردین ماه سال 60 کم کم شایعه حمله به کوه های الله اکبر قوت می گرفت. به دستور سرهنگ حسیبی مامور شدم محلی را برای تشکیل بهداری گردان انتخاب کنم. سرهنگ حسیبی خیلی با من مانوس بود و هر گاه تنها میشد با تلفن قورباغه ای زنگ میزد و از من می خواست پیش او بروم تا با هم صحبت کنیم.

کم کم شناسایی ها شروع شد. سرهنگ حسیبی هر روز به اتفاق فرماندهان برای شناسایی می رفتند و شب بر میگشتند و گزارش میدادند که مثلاً امروز عراق چند تانک اضافه نموده یا چه تغییراتی ایجاد کرده است. ما هم به دقت گوش می دادیم و یادداشت می کردیم. جلسات هماهنگی مکرر برگزار میشد و فرمانده گردان نکات لازم را مرتب گوشزد و یادآوری می کرد.

گاهی هم همراه او به شناسایی میرفتم و تا نزدیک عراقی ها پیش میرفتیم. یک روز که به همراه سرهنگ حسیبی به شناسایی رفتم وضعیت جاده، مسیر حمله، مسیر برگشت و برگرداندن مجروحان را شناسایی کردم. مسیر پر از شن و ماسه بود.

با نزدیک شدن ساعت حمله دلهره و اضطراب افراد بیشتر می شد. زیرا دشمن بعثی هشت ماه در ارتفاعات الله اکبر و شیارهای آن مواضعش را محکم و پدافندها را آماده کرده بود. پدافندهای دشمن به انواع موشک های مالیوتکا، کاتیوشا و حتی موشک میلان تجهیز شده بود. در عمق نگاه همه بچه ها شادی و امید به پیروزی موج می زد. روحیه ها بسیار خوب بود. همه از ته دل خوشحال بودند. من هم خوشحال بودم زیرا می دانستم به حمله سرنوشت سازی دست خواهیم زد و ارتفاعاتی از میهن اسلامیمان را که روزی با آن همه مقاومت و سختی از دست داده بودیم باز پس می گیریم. از اینها گذشته وضعیت جبهه ها از حالت رکود و سکونی که مدتها بر آن سایه افکنده بود خارج میشد.

حمله شب سی و یکم اردیبهشت ماه 1360 بود. همانند شب عاشورا همه عجیب با یکدیگر صمیمی شده بودند. بچه ها همدیگر را میبوئیدند و می بوسیدند و زیر لب زمزمه می کردند "الهی عظم البلا و برح الخفا..."

ساعت 3 و 30 دقیقه بامداد بود. همه داشتند آماده می شدند. دو رکعت نماز خواندم. تقریباً ساعت 3 و 45 دقیقه سکوت شب یکباره شکسته شد. انگار زلزله شده بود. آتش تهیه توپخانه آغاز شده بود. غرش رعد آسای توپ ها یک لحظه متوقف نمی شد. منورها آسمان را نور باران کرده بود و هوای تاریک مثل روز روشن شده بود. بی سیم ها بکار افتاده بود. گروه چریکی داشت زیر آتش تهیه تلاش می کرد. بچه های مهندسی داشتند معبری را از داخل میدان مین باز می کردند تا گروه چریکی بتواند از آن عبور کند و به دشمن بعثی حمله کند. دو نفر با انفجار مین به هوا بلند شدند و بدن هایشان تکه تکه شد و فنا فی الله شدند... (در زمان تایپ این قسمت از شدت تاثر مکثی طولانی داشتم، پیمان حسیبی)

با اینکه بچه ها این صحنه ها را می دیدند اما خیلی جدی تر و مصمم تر جلو می رفتند. خدایا این چه روحیه ای بود!

پس از درگیری های سنگین حمله سبک تر و آتش ها کمتر شده بود. گاهی گوشه و کنار صدای شلیک گلوله ای به گوش می رسید. به بالای تپه های الله اکبر رفتم، همان جایی که یک روز عراقی ها وحشیانه به ما حمله کردند. یاد لحظه ای افتادم که هیچ نداشتیم و گریه ام گرفته بود. دو گریه در زندگی برای من خاطره انگیز شد؛ یکی هنگام از دست دادن ارتفاعات الله اکبر و دیگری هنگام باز پس گیری آن. چه شیرین بود گریه دوم. خاک وطن و میهن عزیز را آزاد کرده بودیم. آنجا دقیقاً فهمیدم که "حب الوطن من الایمان" یعنی چه.

جناب سرهنگ حسیبی فرمانده عملیات را دیدم. انصافاً خوب گردان را رهبری و هدایت کرده بود. من شاهد بودم که چقدر با مهارت و تاکتیک صحیح عمل می کرد. وقتی دیدمش او را بغل کردم. او خاک آلود بود و من علاوه بر خاک، خون آلود هم بودم اما در آن موقعیت اهمیت نمی دادم که لباسم خونی است. به او گفتم به عنوان یک هموطن ایرانی به شما تبریک می گویم و از فرماندهی خوب شما برای پس گرفتن خاک میهن متشکرم. او گفت: "البته تو هم بودی و نقش داشتی، من هم از تو سپاسگزارم". سپس گفت: "به عنوان افسر بهداری گردان فکری به حال جنازه های عراقی که همه جا افتاده اند بکن تا بهداشت منطقه به خطر نیفتد". بنابراین قرار شد تا غروب نسبت به پاک سازی منطقه اقدام کنیم.

بر گرفته از خاطرات امیر سرتیپ غلامحسین دربندی از مسئولین بلند پایه حال حاضر طرح کاروانهای راهیان نور

کتاب بوی گل مریم، انتشارات عرشان، ۱۳۸۳، هیات معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی.

سرهنگ حسیبی فرمانده گردان ۱۴۵ پیاده زرهی تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی

قبل از شروع حمله به ارتفاعات الله اکبر

 

سرهنگ حسیبی به اتفاق شهید سرتیپ سعدالله زروانی در یک ماموریت شناسایی

قبل از عملیات الله اکبر

 

سرهنگ حسیبی به اتفاق امیر سرتیپ دربندی در خط مقدم جبهه عملیات بیت المقدس

منطقه پاسگاه زید همراه نفرات امدادی خط مقدم

 

اولین گروه از اسرای عراقی تحت حفاظت پرسنل گردان ۱۴۵

در حال خروج از منطقه عملیاتی الله اکبر ساعت ۳۰/۴ صبح ۳۱/۲/۱۳۶۰

 

مصاحبه سرهنگ حسیبی فرمانده عملیات آزاد سازی ارتفاعات الله اکبر

با خبرنگار تلویزیون بعد از عملیات پیروزمندانه الله اکبر

 

جمعی از رزمندگان گردان ۱۴۵ به اتفاق سرهنگ حسیبی و شهید سرلشکر نیاکی

فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز

 

سرهنگ حسیبی و شهید احمد دخت

هوفل ۲ شمال سوسنگرد

 

یک موضع پدافند هوایی عراق در منطقه الله اکبر که به تصرف

رزمندگان گردان ۱۴۵ درآمد

 

تانک منهدم شده عراقی در جریان فتح ارتفاعات الله اکبر

 

برادرم و من!

در بازدید از تانکهای عراقی به غنیمت گرفته شده در منطقه عملیاتی الله اکبر

زمانی که برای دیدار پدرم عازم منطقه شده بودیم

خرداد ۱۳۶۰

 

سرهنگ حسیبی در عملیات رمضان، کانال ماهی گیری عراق در شرق بصره ۲۳/۴/۶۱

 

 سرهنگ حسیبی و امیر سرتیپ دربندی

پاسگاه فرماندهی گردان ۱۴۵ در هوفل ۲

 

سرهنگ حسیبی فرمانده تیپ ۴ به اتفاق شهید سرلشگر حسن اقارب پرست

جزیره مجنون، پاسگاه فرماندهی گردان ۱۵۱ تیپ ۴ لشکر ۹۲ زرهی اهواز

در یک جلسه بحث و تبادل نظر در سال  ۱۳۶۳

 

 سرهنگ حسیبی، مرحله دوم عملیات بیت المقدس ۱۰/۲/۱۳۶۱

فرمانده تیپ پیاده عراق که به اسارت رزمندگان شجاع تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی درآمد

و تمام نفرات این یگان دشمن که در صحنه بودند اسیر شدند

 

سرهنگ حسیبی فرمانده تیپ ۴ به اتفاق جمعی از فرماندهان شجاع سپاه اهواز و ارتش

در پاسگاه فرماندهی تیپ ۴ لشکر ۹۲ زرهی اهواز، جزیره مجنون سال ۱۳۶۴

به فرموده امام راحلمان ارتشی و سپاهی، یک لشکر الهی

 

 سرهنگ حسیبی فرمانده تیپ ۴ به اتفاق حجت الاسلام و المسلمین شیر خدایی

و جمعی از پرسنل شجاع تیپ ۴ در منطقه حسینیه

 

پدرم و من

سه روز پس از آزادی خرمشهر قهرمان

زمانی که برای دیدار پدر عازم منطقه شده بودم

 

دیدار جمعی از فرماندهان ارتش با حضرت آیت الله سید علی شفیعی

 

سرهنگ حسیبی به اتفاق ستوان دوم مهندس کشمیری

تاریخ ۲۸/۲/۱۳۶۰ منطقه پراکندگی قبل از باز پس گیری ارتفاعات الله اکبر 

 

  

و پس از ۳۰ سال دو همرزم قدیمی در کنار یکدیگر

پدرم به اتفاق امیر سرتیپ دربندی

زمانی که برای دیدار پدر عزیزم به منزل ایشان آمده بودند این عکس را به یادگار گرفتم