در اواسط دهه شصت، زمانی که در مقطع دبیرستان تحصیل می کردم بیشتر بچه ها برای رفع اشکالات درسی خود از کتاب های حل المسایل استفاده می کردن و من کتاب های کمک درسی آقای مهندس توفیقیان را ترجیح می دادم که در زمینه های شیمی آلی و معدنی، فیزیک، ریاضی، هندسه و مثلثات، جبر و غیره مطالب بسیار پیچیده را به زبانی بسیار ساده و روان با ذکر مثال های شفاف ارائه می کرد و کمک بسیاری به من کرد. شاید عادت ساده کردن مطالب پیچیده علمی که امروز در تدریسم برای دانشجویان انجام می دهم متاثر از همان کتاب ها باشد. به یاد می آورم در صفحه اول تمام کتاب های ایشان داستانی به نام "هدف" نوشته شده بود، تا آنجا که ذهنم یاری می کند سعی می کنم آن داستان را برایتان نقل کنم چون باعث شد مسیر زندگیم تغییر کند.
در یک روز سرد زمستان حیاط مدرسه را برف سفید پوش کرده بود، زنگ ورزش بود و زمین فوتبال پر از برف. بچه ها حسابی پکر شده بودند ولی معلم ورزش آنها را جمع کرد و گفت: امروز می خواهم یک مسابقه برایتان ترتیب بدهم و به برنده آن جایزه ای تعلق خواهد گرفت. دانش آموزان مشتاقانه برای انجام مسابقه صف کشیدند، معلم رو به آنها کرد و گفت: در انتهای حیاط تعدادی چوب را با فواصل یکسان در برف فرو کرده ام و هر نفر از شما در طرف دیگر حیاط می بایست دقیقا روبروی یکی از چوب ها قرار گیرد. برنده مسابقه کسی است که بتواند در یک خط مستقیم از حیاط پر از برف عبور کرده و به چوب مقابل برسد. بچه ها با صدای سوت معلم شروع به حرکت کردند، صدای هیاهو و تشویق همه مدرسه را پر کرده بود. دقایقی بعد مسابقه با رسیدن آنها به طرف دیگر حیاط پایان یافت ولی با کمال تعجب به غیر از یکی از دانش آموزان مابقی راه را کج و مارپیچ طی کرده بودند. معلم نفر برنده را صدا زد و از او خواست دلیل موفقیتش را به دیگر بچه ها بگوید. دانش آموز مکث کرد و سپس گفت بسیار ساده بود! از ابتدا فقط به هدفم نگاه کردم و مستقیم به سمت آن رفتم ولی سایر بچه ها از ترس زمین خوردن در برف فقط جلوی پای خود را نگاه می کردند و به همین دلیل از مسیر خود منحرف شدند.
به یاد می آورم زمانی که این داستان را خواندم از همان روز به هدفم نگاه می کردم و همیشه به دانشجویان نیز توصیه می کنم که نگاهشان را از هدف بر ندارند، مستقیم به سمت آن پیش بروند و از موانع سر راه خود نهراسند و امید را در وجود شان زنده نگاه دارند.
در زندگی هر انسانی فراز و نشیب های فراوانی وجود دارد. برخی شیرین و برخی تلخ هستند. اگر بتوان از حوادث ناگوار به عنوان فرصتی برای تولد دوباره استفاده کرد آنگاه چالش ها به فرصت تبدیل می شوند. حوادث گذشته همچون رد قایق بر روی آب هستند که پس از مدتی از بین رفته و در عین حال هیچ کمکی به جلو رفتن قایق نمی کنند. پس بدون توجه به رویدادهای ناگوار همچنان به پارو زدن ادامه دهید تا به هدف نزدیک تر شوید. توماس ادیسون پس از صدها بار آزمایش نتوانست باتری درست کند. روزی خبرنگاری از او پرسید آیا احساس شکست نمی کنید؟ ادیسون در پاسخ گفت: هرگز. من الآن صدها راه برای نساختن باتری بلد هستم.
قدرت بی کران آفرینش در دست های ما آرمیده است و ما با خواست خویش با بن بست مواجه می شویم

عملیات درس علف های هرز و کنترل آنها (۱۳۸۶)

جشن فارغ التحصیلی دانشجویان زراعت ورودی ۸۳ (بهار ۱۳۸۷)

نماز جماعت (نماز خانه دانشگاه شهید چمران شاخه دزفول ۱۳۹۰)

پس از گردش علمی! (دزفول ۱۳۹۰)

دزفول (علی کله) به اتفاق برادر و همکار بسیار ارجمندم آقای دکتر حبیب اله روشنفکر

اتاق کارم در دانشگاه شهید چمران اهواز