لسان الغیب

نخست از همه خوانندگان محترم وبلاگ راه کم گذر به خاطر غیبت طولانی عذر خواهی می کنم. باور کنید مشغله کاری وقت و رمقی برای وبلاگ نویسی باقی نمی گذارد. و اما بعد، از همان کودکی به واسطه علاقه فراوان پدر بزرگ و مادر بزرگ فقیدم (روحشان شاد) به خواجه شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ، این شاعر بزرگ و پر آوازه، انس و الفت غریبی با خواجه شیراز داشتم و همیشه اشعار ایشان را خوانده و به خاطر می سپردم. لذا به این وسیله دهه حافظ را به تمام ایرانیان شعر دوست تبریک می گویم.

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

هدف

در اواسط دهه شصت، زمانی که در مقطع دبیرستان تحصیل می کردم بیشتر بچه ها برای رفع اشکالات درسی خود از کتاب های حل المسایل استفاده می کردن و من کتاب های کمک درسی آقای مهندس توفیقیان را ترجیح می دادم که در زمینه های شیمی آلی و معدنی، فیزیک، ریاضی، هندسه و مثلثات، جبر و غیره مطالب بسیار پیچیده را به زبانی بسیار ساده و روان با ذکر مثال های شفاف ارائه می کرد و کمک بسیاری به من کرد. شاید عادت ساده کردن مطالب پیچیده علمی که امروز در تدریسم برای دانشجویان انجام می دهم متاثر از همان کتاب ها باشد. به یاد می آورم در صفحه اول تمام کتاب های ایشان داستانی به نام "هدف" نوشته شده بود، تا آنجا که ذهنم یاری می کند سعی می کنم آن داستان را برایتان نقل کنم چون باعث شد مسیر زندگیم تغییر کند.

در یک روز سرد زمستان حیاط مدرسه را برف سفید پوش کرده بود، زنگ ورزش بود و زمین فوتبال پر از برف. بچه ها حسابی پکر شده بودند ولی معلم ورزش آنها را جمع کرد و گفت: امروز می خواهم یک مسابقه برایتان ترتیب بدهم و به برنده آن جایزه ای تعلق خواهد گرفت. دانش آموزان مشتاقانه برای انجام مسابقه صف کشیدند، معلم رو به آنها کرد و گفت: در انتهای حیاط تعدادی چوب را با فواصل یکسان در برف فرو کرده ام و هر نفر از شما در طرف دیگر حیاط می بایست دقیقا روبروی یکی از چوب ها قرار گیرد. برنده مسابقه کسی است که بتواند در یک خط مستقیم از حیاط پر از برف عبور کرده و به چوب مقابل برسد. بچه ها با صدای سوت معلم شروع به حرکت کردند، صدای هیاهو و تشویق همه مدرسه را پر کرده بود. دقایقی بعد مسابقه با رسیدن آنها به طرف دیگر حیاط پایان یافت ولی با کمال تعجب به غیر از یکی از دانش آموزان مابقی راه را کج و مارپیچ طی کرده بودند. معلم نفر برنده را صدا زد و از او خواست دلیل موفقیتش را به دیگر بچه ها بگوید. دانش آموز مکث کرد و سپس گفت بسیار ساده بود! از ابتدا فقط به هدفم نگاه کردم و مستقیم به سمت آن رفتم ولی سایر بچه ها از ترس زمین خوردن در برف فقط جلوی پای خود را نگاه می کردند و به همین دلیل از مسیر خود منحرف شدند.

به یاد می آورم زمانی که این داستان را خواندم از همان روز به هدفم نگاه می کردم و همیشه به دانشجویان نیز توصیه می کنم که نگاهشان را از هدف بر ندارند، مستقیم به سمت آن پیش بروند و از موانع سر راه خود نهراسند و امید را در وجود شان زنده نگاه دارند.

در زندگی هر انسانی فراز و نشیب های فراوانی وجود دارد. برخی شیرین و برخی تلخ هستند. اگر بتوان از حوادث ناگوار به عنوان فرصتی برای تولد دوباره استفاده کرد آنگاه چالش ها به فرصت تبدیل می شوند. حوادث گذشته همچون رد قایق بر روی آب هستند که پس از مدتی از بین رفته و در عین حال هیچ کمکی به جلو رفتن قایق نمی کنند. پس بدون توجه به رویدادهای ناگوار همچنان به پارو زدن ادامه دهید تا به هدف نزدیک تر شوید. توماس ادیسون پس از صدها بار آزمایش نتوانست باتری درست کند. روزی خبرنگاری از او پرسید آیا احساس شکست نمی کنید؟ ادیسون در پاسخ گفت: هرگز. من الآن صدها راه برای نساختن باتری بلد هستم.

قدرت بی کران آفرینش در دست های ما آرمیده است و ما با خواست خویش با بن بست مواجه می شویم

 

عملیات درس علف های هرز و کنترل آنها (۱۳۸۶)

 

جشن فارغ التحصیلی دانشجویان زراعت ورودی ۸۳ (بهار ۱۳۸۷)

 

 نماز جماعت (نماز خانه دانشگاه شهید چمران شاخه دزفول ۱۳۹۰)

 

پس از گردش علمی! (دزفول ۱۳۹۰)

 

دزفول (علی کله) به اتفاق برادر و همکار بسیار ارجمندم آقای دکتر حبیب اله روشنفکر

 

اتاق کارم در دانشگاه شهید چمران اهواز

ادامه نوشته

اندر حکایت گرانی ثانیه به ثانیه دلار

دلار! چندم بریزی خون، ز دیده شرم دار آخر!

تو نیز ای دیده خوابی کن، مراد دل بر آر آخر

(با ارز! معذرت از جناب حافظ)

التماس دلار!

میلاد ضامن آهو مبارک باد

امام رضا (ع) می فرماید:

مومن حقیقت ایمان را درک نمی کند مگر آنکه سه خصلت را دارا باشد، خصلتی از خداوند که کتمان اسرار افراد باشد، خصلتی از پیامبر (ص) که مدارا کردن با مردم باشد، خصلتی از ولی خدا که صبر و شکیبایی در مقابل شدائد و سختی ها را داشت.

میلاد امام رضا (ع) مبارک باد 

بر روی رضا شمس امامت صلوات

بر شافع ما روز قیامت صلوات

در شام ولادتش که شادند همه

بفرست بر این روح کرامت صلوات

میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم توس، شاه انیس نفوس بر شما مبارک

هفته دفاع مقدس گرامی باد

هیچ وقت یادم نمیره، روز اول مهر سال ۱۳۵۹ زمانی که با اشتیاق به همراه برادر عزیزم پای پیاده راهی مدرسه پاسارگاد در کیانپارس اهواز بودیم. خوشحال بودم از اینکه کلاس پنجم دبستان هستم و ارشد بقیه! ناگهان صدای غرش مهیب هواپیماهای عراقی باعث تعجب ما شد. اول فکر کردیم مانور نظامیه چون از قبل به واسطه دارا بودن پدر نظامی با این چیزها آشنا بودیم ولی زمانی که به مدرسه رسیدیم گفتند مدارس تعطیل شده، از یک طرف خوشحال بودیم و از طرف دیگه ناراحت چون دو روزی از پدرم خبر نداشتیم. عصر همان روز پدر تلفنی تماس گرفت و گفت جنگ شده ولی عراقی ها زبون تر از آن هستند که بخواهند اهواز را تصرف کنند، ما هم بی خیال!

به یاد دارم که بعد از چند روز شایعه حرکت ۲۰۰ تانک عراقی به سمت اهواز قوت گرفت. همراه بچه محل ها به پایگاه نظامی سپاه سر خیابان ۱۷ کیانپارس رفتیم و شروع کردیم به ساختن کوکتل مولوتوف، کار جالبی بود و ابتکارهای زیادی هم تو ساختنشون به خرج دادیم. بعد نفری یک بیل دستمان گرفتیم و شروع کردیم به ساخت سنگر با گونی های شنی. هیچ ترسی تو چشم هیچ کدوم از بچه ها نبود. یادمه تا صبح روز بعد منتظر تانک های عراقی  بودیم ولی فرداش خبر اومد که رزمندگان شجاع لشکر ۹۲ زرهی، نیروی هوایی ارتش و نیروهای سپاه و مردمی عراقی هارو تارو مار و زمین گیر کردن.

نمیدونم بگم یادش بخیر یا نه! قضاوت با شما.

برادرم و من!

سوار بر تانک عراقی به غنیمت گرفته شده در منطقه عملیاتی الله اکبر (شمال سوسنگرد)

زمانی که برای دیدار پدرم عازم منطقه شده بودیم

سال ۱۳۶۰

برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید

لطفاً زیر مطلب هدف نظر بدهید