اعیاد شعبانیه بر تمام شیعیان جهان مبارک باد

حلول ماه شعبان و میلاد سرور آزادگان امام حسین علیه السلام (روز پاسدار)، ولادت امام زین العابدین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علمدار کربلا (روز جانباز) بر شیعیان و همه آزاد مردان عالم مبارک باد.

 


یادی از چریک عاشق

ایستاده بود زیر درخت. خبرآمده بود قرار است شب حمله کنند. آمدم بپرسم چه کار کنیم . زل زده بود به یک شاخه ی خالی.گفتم « دکتر ، بچه ها می گن دشمن آماده باش داده.» حتی برنگشت . گفت «عزیز بیا ببین چه قدر زیباست. » بعد همان طور که چشمش به برگ بود ، گفت « گفتی کِی قراره حمله کنند؟».

سوسنگرد را ما آزاد کردیم . یعنی راستش خدا آزاد کرد؛ ما هم بودیم، دکتر هم بود، ارتشی ها هم به موقع آمدند ، آن ها هم بودند. نقشه را دکتر کشیده بود. ما از جنوب شهر عملیات را شروع کردیم . بعد دکتر و نیروهایش رفتند سمت غرب . قصدشان این بودکه تانک هارا دنبال خودشان بکشانند، موفق شدند.نیم ساعت بعد یک پاکت سیگار رسید دست تیمسار فلاحی . رویش دست خط و امضای دکتر بود. تیمسار یادداشت را که خواند دستور داد وارد عمل شوند. سوسنگردرا همان خدا آزاد کرد.

یاد آن روزها که می افتم، دلم حسابی تنگ می شود؛ تنگِ تنگ. عکس ها را در می آورم و دوباره چند باره نگاهشان می کنم. صدایش را می شنوم که می گوید « چه خبر؟ چی دارین ؟ تیر ؟ ترکش؟ خمپاره ؟ » بعضی وقت ها هم این دل تنگی ها بغض می شود و می رود جمع می شود ته گلو. هیچ کاریش هم نمی شود کرد. راه می افتم سمت جنوب ، دهلاویه . آن جا می ایستم روبه رویش ، سلام می کنم و سرم را می اندازم پایین ، منتظر که بگوید «چه خبر؟ باز کتونی هاتو زدی زیر بغلت برگردی اهواز؟» تا بغضم حسابی باز شود.

منبع خاطره سوسنگرد

 

مناجاتی از شهید دکتر چمران

خدایا ، فقط تو

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."


هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نميدانيد زندگی آنان چگونه است


پس از رسيدن يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستان شد.  او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد ,,,

او پدر پسر بیمار را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نميدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی، هرچه سريعتر خودم را رساندم ,,, و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام دهم .

پدر با عصبانيت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو ميتوانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا ميمرد چکار ميکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس گفته شده ميگويم" از خدا آمده ايم و به سوی خدا باز می گرديم، شفادهنده حقیقی خداوند است. پزشک نمي تواند عمر را افزايش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما بهترين کارمان را انجام می دهيم به لطف و منت خدا ,,,

پدر زمزمه کرد: (نصيحت کردن ديگران وقتی خودمان در شرايط آنان نيستيم آسان است ),.

عمل جراحی چند ساعت طول کشيد و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بيرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,

و بدون اينکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حاليکه بيمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی داريد، از پرستار بپرسيد ,,,

پدر با ديدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک ديد گفت: "چرا او اينقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقيقه صبر کند تا من در مورد وضعيت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحاليکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش ديروز در يک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتيم، او در مراسم تدفين بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اينجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."

هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نميدانيد زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان ميگذرد يا آنان در چه شرايطی هستند .

لطفاً زیر مطلب پایینی نظر بدهید


 ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد        دل رمیده ما را انیس و مونس شد

عید بزرگ مبعث حضرت محمد (ص) بر همه مردم جهان مبارک باد

 بعثت نه این سرور، سرور ولایت است ... مبعث نه این چراغ، چراغ هدایت است
خورشید چون ز شرق حرا پرتو افکند ... احمد نه این فروغ، فروغ رسالت است

استاد برای دانشگاه یا دانشگاه برای استاد؟

 مدتیست بسیار با خودم کلنجار می روم که آیا در خصوص وظایف استاد در قبال دانشگاه مطلب بنویسم یا خیر، ولی امشب تصمیم خود را گرفتم. البته در آغاز این نکته را یاد  آور می شوم که خوشبختانه اکثر اساتید دانشگاه ها از تعهد و علم بسیار برخوردارند.

شاید در یک نگاه کلی اینگونه به نظر آید که در اختیار داشتن کرسی استادی در یک دانشگاه معتبر یک مزیت و برتری محسوب می شود. ولی آیا واقعاً اینگونه است؟ آیا دانشگاه به وجود آمده تا استاد در آن رشد نماید و به اوج برسد یا اینکه در خدمت تربیت دانشجو باشد؟ شاید به خاطر درج این مطالب از سوی برخی دوستان مورد نکوهش قرار گیرم ولی صرفاً سعی میکنم عقاید شخصیم را منعکس کنم. معتقدم یک فرد در اجتماع در هر لباسی که باشد وظیفه دارد به جامعه خدمت نماید، یک کارگر ساده یا یک مهندس یا یک استاد فرقی نمیکند. اگر خدای ناکرده تصور کنیم یک دستگاه دولتی صرفاً برای رشد و اعتلای شخص بوجود آمده و دچار آفت غرور و تکبر گردیم ره به ناکجا آباد می بریم.

اگر یک کارگر کارخانه در انجام وظیفه خود در خصوص ساخت یک وسیله برقی سستی نماید می تواند ضرر مالی برای کارخانه بوجود آورد که البته قابل جبران است. ولی یک استاد دانشگاه اگر وظایفش را به نحو احسن انجام ندهد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر با تکبر با دانشجویانش رفتار و به آنان پرخاش کند چه؟ وقت کافی برای ایشان صرف ننماید، مطالعه نکند، به روز نباشد، ولی فراتر از زحمتی که برای دانشجو کشیده از او انتظار داشته باشد! به یاد داشته باشیم تمام اعمال و رفتار یک معلم برای دانشجو آموزش محسوب می شود. حاصل کار چیست؟ جوانان بی انگیزه فارغ التحصیل می شوند، اعتماد به نفس خود را از دست می دهند و آینده مملکت به خطر خواهد افتاد.

پس چه خوبست است کمی بیشتر به این موضوع فکر کنیم که آیا کارمان در خدمت ماست یا ما در خدمت کارمان هستیم؟

لطفاً زیر مطلب پایینی نظر بدهید

گذشته ها گذشته

 

اخیراً دوستان بسیار عزیزی را دیده ام که به دلیل گذشته تلخ، شیرینی امروز را به کام خود زهر می کنند. از آنجا که به شخصه اعتقاد دارم بیشتر انسانها بسته به توان شانه هایشان دردی را از گذشته حمل میکنند ولی سوال اینجاست که آیا این بار اضافی نمی تواند سرعت قدم برداشتن ایشان را کم نماید؟ بهتر نیست این بار سنگین بر زمین نهاده شود؟

گذشته تاریخ است و آینده مملو از رمز و راز و زمان حال همچون نگینی ارزشمند در دستان توست...

به همین منظور بر آن شدم مطلب زیر را در جهت کمک به این عزیزان بیاورم. باشد که راهگشا باشد انشاالله...

6 قدم برای فراموش کردن گذشته

چگونه با گذشته و اشتباهاتتان کنار بیایید و از آنها بگذرید ؟

برای فراموش کردن گذشته ، باید با مرگ ها ، طلاق ها یا فقدان های مختلف کنار بیایید و در این جا توصیه هایی برای روبه رو شدن با شکست هایتان ، خداحافظی کردن و گذشتن از آنها را معرفی می کنیم .

فراموش کردن گذشته تان ، چه ترک یک رابطه اعتیاد آور باشد یا غم از دست دادن یکی از عزیزان ، یکی از سخت ترین کارهاست . با اینکه ممکن است بدانید که این رابطه چقدر برایتان دردناک است و برای سلامتی خودتان هم که شده باید آن را کنار بگذارید ، اما هنوز برای گفتن « خداحافظ » مشکل دارید. آسان نیست ، اما راه های عملی برای فراموش کردن گذشته تان وجود دارد. قبل از اینکه بخواهید از رابطه خود خداحافظی کنید، لازم است که با خاطرات و تجربیاتتان روبه رو شوید. اگــــــر با اشتباهات خود دست و پنجه نرم می کنید، باید مسئولیت اعمالتان را بپذیرید.

6 قدم برای فراموش کردن گذشته :

1. درمورد افکار و خاطراتتان بنویسید، نقاشی بکشید و درموردشان حرف بزنید. برای فراموش کردن گذشته تان باید به خاطراتتان احترام بگذارید.

2. با دور ریختن احساسات و عواطف مربوط به خاطرات دردناکتان ، آنها را فراموش کنید. خواهید دید که بعد از آن چقدر احساس آرامش می کنید.

3. درصورت امکان به عقب برگردید و با کسانیکه در آن خاطرات دخیل بوده اند حرف بزنید. برای فراموش کردن گذشته تان باید به عقب برگردید.

4. احساسات واقعیتان را با کسی در میان بگذارید. اگر صلاح است به آنها اعتراف کنید. برای فراموش کردن گذشته تان باید احساساتتان را بروز دهید. اگر باید با اشتباهاتتان کنار بیایید، باید تقصیر یا گناهتان را گردن بگیرید.

5. معذرت خواهی کرده و طلب بخشش کنید. برای فراموش کردن گذشته تان باید آسیب پذیر باشید.

6. برای کنترل پرخوری ها ، اعتیاد یا آسیب رساندن به خودتان به خاطر گذشته دردناکتان کمک بگیرید. برای فراموش کردن گذشته باید غرور را کنار بگذارید.

فراموش کردن عزیزان ، چه همسرتان باشد که از او طلاق گرفته اید، چه فرزندتان باشد که فوت کرده، چه خواهر یا برادرتان باشد که از شما دور شده یا هر کس دیگری، بسیار مشکل است. فراموش کردن گذشته نیاز به تلاش و انرژی بسیار دارد. مطمئن باشید که بعد از این گذشته دردناک نه تنها می توانید به زندگیتان ادامه دهید بلکه عاقل تر، آرام تر، و متمرکز تر خواهید بود.

فراموش کردن گذشته یعنی چه؟

فراموش کردن گذشته یعنی قبول کنید که برای تغییر گذشته کاری از دستتان برنمی آید : در مواجهه با شکستتان شما هرچه از دستتان برمی آمده ، کرده اید. باید بدانید که تا جاییکه می توانسته اید خوب، مهربان و مؤثر بوده اید. اگر قرار بود به عقب برگردید مطمئناً نمی توانستید کاری بیش از آن انجام دهید. پس باید گذشته را فراموش کنید.

فراموش کردن گذشته یعنی خود را برای اشتباهاتتان ببخشید : فکر کردن دوباره به آنچه که می توانستید یا باید انجام می دادید هیچ اثری ندارد. اگر با اشتباهاتتان درگیر هستید یا شکست خورده اید ، سعی کنید خودتان را ببخشید.

فراموش کردن گذشته یعنی افکارتان را بشناسید : اگر می بینید که مدام درگیر گذشته هستید، با ملایمت افکارتان را به زمان حال برگردانید. سعی کنید این عادت را کنار بگذارید که مدام به اشتباهات گذشته تان فکر کنید.

فراموش کردن گذشته یعنی به ذات زمان اعتماد کنید : زمان می گذرد و شما هم باید از گذشته بگذرید. زخم هایتان به مرور التیام می یابند و فقط جای آن بر جا می ماند.

فراموش کردن گذشته یعنی ارتباطات جدید ایجاد کنید : لازم نیست که حتماً یک گروه دوست تازه پیدا کنید. می توانید یک دوستی جدید را با یکی از همکارانتان شروع کنید یا یکی از همسایه ها را برای شام به خانه تان دعوت کنید. اگر درمورد شکست هایتان با کسی حرف بزنید راحت تر می توانید با آنها کنار بیایید.

فراموش کردن گذشته یعنی در مکالماتتان به دنبال تعادل باشید : خیلی مهم است که دردها و ناراحتی هایتان را با دیگران قسمت کنید اما به همان اندازه مهم است که به زندگی دیگران هم علاقه نشان دهید.

فراموش کردن گذشته یعنی یک دنیای تازه را تجربه کنید : شروع به تحصیل در یک رشته تازه کنید یا یک سرگرمی جدید پیدا کنید. برای فراموش کردن گذشته باید به دنبال جهت های تازه باشید.

فراموش کردن گذشته یعنی زمانتان را در اختیار دیگران قرار دهید : فرصت های بیشمار تازه ای وجود دارد که به شما کمک می کند با گذشته تان خداحافظی کنید. از منطقه امنتان بیرون بیایید. وقتتان را با کسانی بگذرانید که شادتان می کنند و از بودن با آنها لذت می برید.

وقت می خواهید یک رابطه را فراموش کنید باید به طور جدی فکر کنید که آیا عاقلانه است که باز با آن فرد وقت بگذرانید یا باید همه چیز را به طور کل فراموش کنید. شاید هنوز عاشق او باشید یا از شما سوء استفاده کرده باشد و در افکار و احساساتتان سردرگم شده باشید. ایجاد یک وقفه ، عاقلانه ترین راه ممکن است. از این طریق می توانید راحت تر فراموش کنید.

منبع بیترین                                                                        

کاغذ بازی اداری سد راه پیشرفت جامعه

 

از حدود یک سال پیش برای انجام یک فرآیند بسیار متداول و عادی اداری تا کنون بیش از ده ها صفحه فرم را به دلیل نا واردی متصدیان آن کار و تغییرات پی در پی بخشنامه های اداری، بیش از ده ها بار تکمیل کرده ام که در مجموع بیش از ۵۰ روز من را بطور کامل به خود اختصاص داد!!! جالب اینجاست که هنوز هم کار انجام نشده!!! حال سوال اینجاست که هزینه این همه اتلاف وقت و انرژی و اعصاب خوردی را چه کسی می پردازد؟

 

بخشی از جلسات اول، دوم و سوم زراعت گیاهان علوفه ای

 

دانشجویان محترم درس زراعت گیاهان علوفه ای  می توانند پاورپوینت مربوط به بخشی از جلسات اول، دوم و سوم  و همچنین فایل های مربوط به درس ذرت را از طریق لینک های زیر دانلود نمایند.

 

بخشی از جلسات اول، دوم و سوم زراعت گیاهان علوفه ای

دانلود جداول و نمودارهای درس ذرت

دانلود پاورپوینت بخشی از درس ذرت

میلاد حضرت علی ابن ابی طالب (ع) و روز پدر گرامی باد

                                                                شاهنشه نجف

شاهنشهي و شد نجفَت مركز شاهي

ايوان تو نور است و جهان جمله سياهي

گر پاي كسي در حرمت جاي بگيرد

از لطف خريدارشوي تو به نگاهي

من رعْيَتِ مُلك توام اي شاه ولايت

شاهي بنما و بده بر ما تو پناهي

ديوار حرم، سنگ حرم، صحن و سرايت

دل را ببرد تا به خدا، گر كه بخواهي

گر قسمت من بوسه به خاك نجف افتد

سخت است بيارم به حرم، بار گناهي

از دور اگر چشم من اُفتد به ضريحت

گويم كه بگردم به فداي تو الهي

گمگشته طوفان بلاها به سراغت

آيد نشود در دو جهان غرق تباهي

دريا مَثَلِ كوچك بحر كرم توست

مي ميرد اگر آب ننوشد لب ماهي

از كودكي‌ام حب تو با شيره ي جان داد

مادر به اميدي كه كه شوم آنچه تو خواهي

يك عمر دلم را به تو بستم كه از آن رو

گويي بمن اي شاه، تو هم جزء سپاهي

سروده کمال مومنی

 

 

 


سالروز ارتحال جان گداز امام روح الله تسلیت باد

 


 

 برخيز به شادى، گه برخاستن است
چون شادى امشب ز گنه تاختن است
امشب شب ميلاد تقى هست و شب
عيدى ز جواد و اهل بيت خواستن است

آخرین لحظات زندگی زنده یاد پروفسور محمود حسابی

 

 قال رسول الله (ص): أَعلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلمَ النّاسِ إِلى عِلمِهِ؛.

داناترين مردم كسى است كه دانش ديگران را به دانش خود بيفزايد.

استاد مردي خوش رو، فروتن و با وقار بودند. كم سخن مي گفتند و بسيار مي انديشيدند. قناعت و صرفه جويي از خصوصيات اخلاق ايشان بود و هرچه در اختيارشان قرار مي گرفت به عنوان نعمتي الهي در نظر مي گرفتند. و از آن كمال استفاده را مي بردند. هيچ گاه از تحصيل علم غافل نشدند و در طول سي و هشت سال پاياني عمر، شبي يك ساعت به فراگيري زبان آلماني مي پرداختند.
مطالعه و تحقيق بر روي مطالب گوناگون، محاسبات تئوري بي نهايت بودن ذرات، گوش دادن به اخبار داخلي و راديوهاي خارجي، باغباني، آهنگري، نجاري و ابداعات علمي و صنعتي از سرگرمي هاي ايشان بود.
به همسر و فرزندان خود عشق مي ورزيدند. و به آنها احترام مي گذاردند. با وجود مشغله بسيار، همواره مي كوشيدند از هر فرصتي براي تبادل نظر و همنشيني با آنها استفاده نمايند. هر شب دو ساعت را به آموزش مطالب گوناگون و پاسخ گويي به سوالات درسي فرزندانشان و همچنين ساعتي را به آموزش فرزندان همسايگان اختصاص مي دادند.

باشد که شخصیت و منش پروفسور حسابی سر مشق تمام اساتید باشد...

امید را از دست مده

 
 
تنها بازمانده‌ي يك كشتي شكسته به جزيره ي كوچك خالي از سكنه اي افتاد. او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد.
 
روزها افق را به دنبال یافتن کمک از نظر مي گذراند اما كسي نمي آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها كلبه اي بسازد تا خود را از باد و باران محافظت كند و دارا يي هاي اندكش را در آن نگه دارد.
 
روزي كه پس از پرسه روزانه و جستجوي غذا در حال برگشتن به كلبه بود با دیدن دود غلیظی که از آنجا بلند می شد با شتاب خود را به کلبه رساند و آنجا را در حال سوختن دید. همه چيز از دست رفته بود. در جا خشكش زد. از شدت خشم و اندوه فرياد زد:«خدايا تو چطور راضي شدي با من چنين كاري بكني؟»
 
صبح روز بعد با بوق كشتي اي كه به ساحل نزديك مي شد از خواب پريد. خود را به سرعت به ساحل رساند و وقتی با ملوانان روبرو شد پرسيد: «شما ها از كجا فهميديد من اينجا هستم؟» ملوانان با تعجب جواب دادند: « خوب ما متوجه علايمي دودی که می فرستادی شديم!»
 
منبع Amoozak.com